شاهنامه و میتولوژی
نخستین بخش شاهنامه ودست کم حدود پنجهزار بیت از این کتاب تاریخ میتولوژی ایران است. اهمیت شاهنامه در این بخش تنها در این نیست که عقیده ی ایرانی را درباره ی آفرینش جهان چگونگی سردشدن پوسته ی زمین وپیدایش گیاه وجانور وکوشش انسان برای تهیه ی خانه و جامه وخوراک واهلی کردن حیوانات وغیره وغیره شرح میدهد که نظایر آن درمیتولوژی برخی اقوام دیگر نیز هست بلکه اهمیت اصلی آن درپاسخ این پرسش است که چرامردمان آن جهان بهشتین راکه درآن سرما وگرما وگرسنگی وقحطی وجنگ وبیماری وزشتی وناتوانی وپیری ومرگ ازنبود دست دادند؟در میتولوژی ایرانی یک بلای آسمانی یا قهر طبیعت یا خشم یکی از خدایانبهانه گیر سبب ازدست رفتن جهان خیر نیست بلکه دلیل تباهی جهان در این است که رهبر این مردمان یک روز به غلط می افتد که همه ی این نعمتها را او خود تنها وبدون پشتیبانی پروردگار ودست یاری مردمان پدید آورده است و از این جا گرفتار خود پرستی ومنی می شود واز پس آن فره ایزدی از او جدا می گردد.یعنی پروردگار دست یاری خود را از پشت او برمیدارد وسقوط می کند. ولی از سوی دیگر واکنش مردم نیزبا این رهبر گمراه گشته از سر خرد –که درسراسر شاهنامه به عنوان بزرگترین داده ایزد ستایش شده است – نیست.بلکه رفتار مردمی است شتابزده وشورش طلب.و از اینرو آنها چوب گمراهی رهبر خود رانمی خورند بلکه چوب نادانی خودرا.به سخن دیگر در میتولوژی ایرانی مردمان را از آن جهان بهشتین نخستین به بهانه گندم خوردن نرانده اند بلکه این مردم خود مسئول بلایی هستند که بر سرشان آمده است.و اکنون آنچه در میتولوژی ایرانی جالب است این است که پس از جایگزین شدن دوزخ ضحاکی بر بهشت جمشیدی دیگر اصلا سخن از آمدن سرما وگرما وگرسنگی وقحطی وبیماری و جنگ که زندگی مادی مردم را تهدید میکنند نیست بلکه در درجه ی اول گله وشکایت از رخت بربستن معنویات است :
نهان گشت کردار فرزانگان پراکنده شد کام دیوانگان
هنرخوارشد جادوی ارجمند نهان راستی، آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز به نیکی نبودی سخن جز براز
ضحاک ۵-۳
وآنچه جالبتر است اینکه این وضعیت به نام یک مشیت الهی که باید پذیرفت وبا آن ساخت تبلیغ نمی گردد.بلکه مردمی که خود موجب این وضع بودند خود نیز باید اکنون برای رفع آن دامن همت ببندند. و این همان اندیشه مبارزه میان نیک و بد درجهان بینی ایرانی است که از همان بخش میتولوژی شاهنامه آغاز می گردد و از آن پس چنانچه گفته اند مانند نوار سرخی در سراسر کتاب نمایان است:
بیا تا جهان را به بد نسپریم به کوشش همه دست نیکی بریم
نباشد همی نیک و بد پایدار همان به که نیکی بود یادگار
ضحاک ۴۸۵-۴۸۶
آنچه میتولوژی ایرانی را-به این صورت که در شاهنامه است-ازمیتولوژی ملل دیگر جدا میکند این است که آن شرح ساده گاه از دیدگاه امروزی ما خرافی افسانه های آفرینش و ماجراهای خدایان وشاهان و پهلوانان که موضوع میتولوژی است درشاهنامه شدیدا با مسائل فلسفی واخلاقی توأم است وشیوه بیان نیزنه نقلی محض، بلکه بسیار جاها بصورت دیالوگهای دیالکتیک وگفت وشنود های استدلالی در آمده است.دلیل آن اینست که عصری که فردوسی در ان می زیست دیگر زمان هومرنبود.فلسفه وعلوم ازیک سوی ودین جدیدازسوی دیگربنای بسیاری از اعتقادات را درهم ریخته بودندوازاینروشاعردانشمندی چون فردوسی دیگر نمیتوانست به شیوه گوسانها یاشاعران دوره گردباستان سازخود رابردارد واز این کوچه به آن کوچه راه بیفتد وسرودخوانی کتد.بلکه اگرمی خواست دیگران سخن اوراجدی تلقی کنندودرشمار اباطیل ویاوه سرایی نگیرندناچار بودکه افسانه های خودرادریک بافت فلسفی-اخلاقی عرضه کند که حتی فیلسوف پرمدعای زمانه خود او متوجه گردد که دراینجا مسایل عمیقتری از آنچه او درباره جوهروعرض وهیولی وصورت می گوید مطرح است.ولی همه کوشش شاعربه جایی نمی رسیداگرخوداوبه آنچه میگفت اعتقاد کامل نداشت ومانند حماسه سرایان پس از خود به مطالب مأخذ خودتنهابه عنوان موضوع شعرمینگریست:
تواین رادروغ وفسانه مدان به یکسان روشن زمانه مدان
ازوهرچه اندرخورد باخرد دگر بر ره رمز معنی برد
دیباچه۱۱۳-۱۱۴
ویا در آغازداستان اکوان دین می گوید:
جهان پرشگفت است چون بنگری ندارد کسی آلت داوری…
خردمند کین داستان بشنود به دانش گراید به دین نگرود
ولیکن چو معنیش یاداوری شود رام وکوته شود داوری
اکوان دین۱۳ بجلو
وسپس در پایان همین داستان درتوجیه دیومی گوید:
تو مر دیو رامردم بد شناس کسی کوندارد ز یزدان سپاس
هر آن کو گذشت از ره مردمی ز دیوان شمر،مشمرش آدمی
وپس از آنکه توجیهی هم از نام اکوان میکند،پس میگوید:
چه گویی تو ای خواجه سالخورد چشیده ز گیتی بسی گرم وسرد؟
که داند که چندین نشیب وفراز به پیش آرد این روزگار دراز؟
تک روزگار از درازی که هست همی بگذراند سخن ها ز دست
اکوان دیو۱۳۹ بجلو
یعنی این روزگار پر ازشگفتی،درپویش دراز خود کارها و حقایق را ازدایره فهم ودانش مابیرون می برد و لذا ماحق نداریم که این افسانه هایی که پدران ما سینه به سینه نقل کرده اندتا به ما رسیده،سراپا افسانه ودروغ بدانیم.فردوسی در سراسرشاهنامه به آنچه میگوید اعتقاد کامل دارد واین اعتقاد را عینا به خواننده القا میکند.به گمان این بنده در میان این شاعران ایرانی سه تن هستند که سخنشان از صداقت خاصی برخوردار است:فردوسی،حافظ وپروین اعتصامی.